لبخند بزن تازه کنی بغض «بنان» را
بخرام که آشفته کنی «فرشچیان» را
تلفیق سپید و غزل و پست مدرنی
انگشت به لب کرده لبت منتقدان را
معراج من این بس که در این کوچهی بنبست
یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را
دلتنگی حزنآور یک کهنه سه تارم
برگیر و برآشوب و بزن «جامه دارن» را
ای کاش در این دهکدهی پیر بسوزند
هرچه سفر و کوله و راه و چمدان را
شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس
پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را
عاروس غزلهای منی بی برو برگرد
نگذار کسی بو ببرد این جریان را
حامد عسکری